طرح

گفتگو روی مسایل فرهنگی-اجتماعی-سیاسی

طرح

گفتگو روی مسایل فرهنگی-اجتماعی-سیاسی

مسئولیت

اجتماعی بودن و سیاسی بودن یکی از خصیصه های انسانها است. گر چند اجتماعی بودن را می توان در حیوانات هم دید اما این ویژگی در انسانها به مراتب پیچیده تر و پیشرفته تر است. در حقیقت چالش اساسی زندگی بشر همانا رابطه بین ذهنها و روانهای افراد است که تبارزدهنده ای اراده، میل، مهارت و اندیشه انسان است. هر یک ازین خصایص فطری بشر است که در کناکنش اجتماعی بارور و پروده میشود. به هراندازه که رابطه ای بینا فردی دروضعیت های پیچیده آموزش و پالایش داده شود به همان اندازه اجتماع انسانها به سوی نظم ارادی و توانایی های گوناگون به پیش می رود. تا جایی که هنجارهای بر آمده از تجارب و تلاش یک نوع مکلفیتی را به وجود می آورد که نظم جامعه را تضمین می کند. این تضمین گاهی سازمانها و سامانه های بیرونی را به وجود می آورد که می توان آنرا شکل سیستم های قضایی و قانونی  همینطور سامانه های تطبیق و تنفیذ قانون در هر کشور متمدنی دید. گاهی هم مکلفیت چنان جاافتاده و درونی می شود که لازم نیست کسی حتی در تطبیق آن از بیرون اقدام کند درین صورت ما مسئولیت اخلاقی و مدنی انسانها را می بینیم. در هر حال برای پاس داشت اصلی و هنجاری اگر بین هردونوع شکل تضمین جمع شود احتمال احترام و بالا داشت هنجارها و اصول بالا می رود.

اراده و اندیشه اگر پروده نشود مهارت نظم پذیری راهم ندارند. عزت نفس ، اجتماعی بودن و احساس کنترول زندگی خودی در این صورت به شدت سقوط می کند. در حالت حاد اجتماع منتج هم به سوی جنگلی بودن تمایل دارد. دلیل آن این است هر اراده ای باید پرورده شود و هراندیشه ای هم باید آموزش داده شود، هردوی این دو عملیه نیاز مند بستری است که آزادی را در خویش ضمانت کرده است. در غیاب اینها مسئولیت هم معنی ندارد همین طور سیاسی و اجتماعی بودن افراد هم به شدت رنگ می بازد. چه گونه می توان ارده ای ناپروده را و اندیشه ای مدرسه ندیده را به شکل فوق العاده در یک مدت کوتا ه با برنامه ها و فعالیت هایی پرودو  آموزش داد؟- گذشته را جبران کرد...

بحران رهبری

هر جامعه و گروه انسانی چه بزرگ و چه کوچک برای رسیدن به مقاصد و برآورده ساختن نیاز های جمعی خویش به رهبری نیاز دارد. رهبری نقشیست برای درک روشن نیازهای رهبری شدگان و همینگو نه برجسته ساختن آرمانها و منافع شان و تلاش برای تکافوی نیازها و حفاظت و تحقق منافع جمعی. 

نقش رهبری را در جوامع مدرن نهادها، سازمانها و اندیشه های گاهی نه متمرکز ایفا می کنند. آنان اند که زنگ احتیاجات پیدا پنهان مردم را به صدا در می آورد و دیدگاه  می آفریند و یا آنر انعکاس می دهد. بازیگران این نقش بستر را فراهم می کند که دردرون آن منافع و آرمان ها مردم رفته و کانالیزه می شود و به این ترتیب با ایجاد توازن بین ضرورت ها و منابع زمینه برای تشخیص اولویت های جمعی فراهم می سازد. در یک کشور پیشرفته و منظم وضع کما بیش ازین قرار است، اما در کشورها از هم گسیخته و مانده در دام هرج و مرج وضعیت این گونه نیست و در بسیاری موارد تشخیص رهبری و اینکه کیها و چه گونه نقش رهبری را به عهده می گیرد آسان نیست. به هر حال همیشه می تواند خطوطی را تشخیص داد که جهت دهنده فکر ، خواستها  و احساسات مردم است. چیزی که هست این است که در یک جامعه هرج و مرج زده تشخیص اولویت ها و سوق دادن موثرداشته ها بسوی برآورده شدن نیازها دشوار و ناممکن می شود. 

در جامعه هزاره ویا بهتر بگویم گروهی قومی افغانستان که بنام هزاره ها معروف اند هرج و مرجی حکمفرما است که معلوم نیست مردم را به کجا می برد. بدون شک این هرج و مرج ناشی از وضعیست  کل کشور را رنجور ساخته و خود داستانیست طولانی. هزاره هادر طول تاریخ توسط خطوط فکری ای رهبری شده اند که  حالا به شدت دست خوش رنگ باختن است و کفایت و کارایی آن گویی مورد سوال است.خط مذهبی- قومی ای که هزاره هارا با هم پیوند میدا د و در هر فرصتی خودرا با ظهور شخص یا اشخاصی تبارز میداد حالا نیاز شدت به تحول پذیری دارد که بدست فرد و افراد برخاسته از درون جامعه مورد نظر. هزاره به شکل امروزه قادر نیستند خودرا درگرد محورواحدی و برمبنای خاست های مشترک شان در میدانهای مختلف سیاسی-اجتماعی بیارایند _گذریم از پسندیده بودن یا نبودن این کار در متن افغانستان. 

رهبری سنتی همانگونه که ذکرش رفت دیگر قدرت بسیج نیروهارا ندارد و رهبری جوانی که بتواند جایی پایی باز کند هم تاهنوز مجالی ظهور نیافته است چرا این کار نشده است و چگونه باید باید این خلا پر شود................

انتخابات و سرنوشت

موعد ثبت نام نامزدان انتخابات پارلمانی در افغانستان عنقریب رو به اتمام است. یکی ازدوستان خوب در همین روزها تصمیم گرفته شده است (از جانبی حزب نما) که در انتخابات به عنوان نامزد از ولایت کابل ایستاد شود. دوستم جوان است و تا مقطع ماستری دانش دارد می خواهم پیروز شود. من به فراهم شدن تشکلات جوان ، همسو با سیاست عصری و اصل شهروندی فکر می کنم. حزب و سازمان برآمده از کشش و کنش های قبیلوی- سنتی به نظر من مارا به طرف بحران میبرد، لذا با وجود توجه کردن به حقایق امروز نیاز گردهم آیی قشریست آگاه، دلسوز و دور نگر که می تواند برآیندهای منفی دردو محرومیت را کم رنگ تر کرده و عقلانیت را وارد سیاست و اجتماع نماید. به وجود آمدن این حرکت در بین هزاره ها بیشتر مساعد است آنچه فعلن لازم است آسیب شناسی حرکت های تاریخی ماست و همینگونه چندتا چشمی دورنگرتر.....

نیازبه ساختار های جدید

1 - سی سال جنگ و اثر آن بر جامعه هزاره

2- قشر جدید سربر آورده از این دوره

3- نیازهاو چالشها

4- جمع بندی

سی سال جنگ در افغانستان اثرات شگرفی را برمردم افقانستان به طور عموم و جامعه هزاره به طور خاص به جا گذاشت. مردم افغانسان در طی این مدت جنگ های جانفرسا و پرهزینه ای را جنگیدند، کشته دادند، مهاجر شدند ازهمه مهتر اثرات روانی و اجتماعی است که جنگ و حوادث این سالها به همراه داشت.

افغانستان طی این سالها تبدیل به میدانی جنگی شده بود بین قدرت های بزرگ دنیا، کشورهای منطقه و بالآخره نابسامانی های و تنش های نهفته در دربرون و همین طور درروابط جامعه درون افغانستان. این جنگها و رقابت ها میلیون ها کشته و زخمی به جا گذاشت ، زیرساختهای نیمه بند سیاسی و اقتصادی در کشور را درهم ریخت. ازهمه مهمتر تاثیرات روانی جنگ است که سالها باید تا بهبود و درمان یابد. از نظر اجتماعی نیز ضوابط کما بیش نهادینه شده در جامعه افغانی درهم لرزید و مورد سوال قرار گرفت. مشروعیت های سنتی و اقتدارهای تحکیم شده در یک فرایند طویل دیگر ازبنیان دیگر گون شد، و پدیده ای قدرت با تاثر از فرهنگ جنگ تعریف خاص خودرا یافت. مهاجر تولد و بزرگ شده در کشور های دیگر اثرات خودرا داشت و نسلهای برگشته از دیاران دیگر حالا دیگر اثرخاص خودرا برفرهنگ درون افغانستان می گذارند.

 

واما برای هزاره هااین سی سال  در کنار همه ای زجر ها و بدی هایش فرصتی بود برای تحرک و آب شدن یخهایی که طی قرون متمادی این مردم رادرسکوت فرو برده بود. هزاره ها به شکل سنتی در یک قسمت کوهستانی مرکز کشور محصور شده بودند و به دلایل استبداد سیاسی، بستگی فرهنگی ، فقر و غیره داشتند یک زندگی قرون وسطایی را تجربه می کردند. فروبستگی و انحصار تاحدی بود و که سفر تا قندهار برای یک فرد هزاره گاهی بزرگترین چالش زندگی پنداشته می شد و از نظر فرهنگی نیز بی سوادی عام و یک فرد واحدی بنام ملا گاهی درکنار کاردکرد دینی و مذهبی ناگزیر باید طبابت و خیلی چیزهای دیگر را برای مردم اجرا می کرد. جنگ ، جهاد و مهاجرت باعث شد که هزاره ها را فرصت یابند تا در کنار شرکت در جنگ مقدس ذهنیت های خورا تغییر دهند. مهاجرین هزاره به شکل فزاینده به مکتبها و دانشگاه ها روی می آوردند و در داخل نیز مراکز آموزشی روند رشد و بیشتر نادین محوری را پیش رو می گرفت. این روند تا جایی بود که در پایان دوره طالبان تنها از ولسوالی جاغوری چند صد دانشجو سالانه وارد دانشگاههای افغانستان می شدند. این رویداد با این تناسب در تاریخ افغانستان سابقه نداشت.

تحرک های حاصل جنگ و تغییرات به وجود امده پس از سقوط طالبان باعث شد که تعداد زیاد از جوانان هزاره از نعمت سواد بهره مند شود، یک تعدادی نیز تحصیلات شان را تا مقطع لسانس تکمیل کردند حتی بعضن با استفاده از بورسها به خارج رفتند و تحصیل کردند و یا هم در حال تحصیل اند. این تعداد از جوانان امروزه قشری را به وجود می آورند که از جهاتی مختلفی از اقشار دیگر جوامع خویش تفاوت دارند. اینها تا جایی از حوادث سایر قسمت های جهان آگاهند، تاریخ را کما بیش میدانند و نگرانی و امکانات فراروی افغانستان به تحلیل می گیرند. از سویی این نسل به دلیل تجارب و خاطرات جنگ و کشمکش از یک سو و قرائت نسبتن متفاوت از خود و جهان فرق خاصی دارد باقشر دیگری که سردمدارن جنگ بودند یا هم پخته شده دردرون جنگ هستند. فرق اساسی ای که جهت گیری ذهنی است که تا جایی زیاد دین زدایی شده است و یا دست کم به آن شدت و حدت مذهبی نیست که هزا ره ها به طور سنتی به آن موصوف بودند.

ساختار فرسوده اجتماعی به هیچ وجه با آرمان ها و نیاز هایی قشر یاد شده هم نوا نیستند. نهاد ها وسازمان هایی که به شکل تاریخی وظیفه ای اجتماعی سازی و فرهنگی سازی را در هزاره جات به عهده داشتند بسیار ساده و ابتدایی بودند. این نهاد ها تا جایی زیاد طی سالیان جنگ و تحولات دگرگون شدند، از جانب دیگر مردم افغانستان به طور عام تجربه برخوردار بودن از نهاد ها وسازمانهای عصری را نداشته است. این جاست که امروزه جای تشکلاتی که نیازهای قشر تحصیل کرده و یا درحال تحصیل جامعه هزاره را برآورده سازد خالی به نظر می آید. به دلیل عدم تجربه و ناپختگی اجتماعی-فرهنگی تحصیل کردگان هزاره قادرنبوده اند که خودرا در سازمانها و تشکلات منظم و عصری سازمان دهند. این کمبود به درجه حاد است که امید هارا برای ادامه فرایند بازشدن و تکامل جامعه هزاره کمرنگ می کند.

قشر دانش آموخته و جوان مورد بحث از جانب دیگر درکنار چالش های بزرگ برونی دردرون جامعه هزاره به رقبای سرسخت وصاحب منافع مواجه است. رقبای سنتی به مراتب پخته تر ، کارکشته تر و از سویی برخوردار از اقتصاد جهاد-جهل اند و با چنگ و دندان شکل گیری هر نوع حرکت مدرن تر و امروزی تر را که مشروعیت و صلاحیت شان رامورد سوال و تهدید قرار دهند مقابله می کنند. چالش بزرگی دیگر ناپختگی و تک روی شدیدی است که هرنوع حرکت منظم سیاسی-فرهنگی را درجامعه مهار می سازد.

جامعه برآمده از درون چندین سال جنگ، تحول و تغییر بدون شک نیاز مند ساختار ها و سازمانهای است که بتواند نیازهای مردم را برآورده سازد و ازجانبی زمینه را برای ساختن کشورباثبات فراهم سازد.این سازمانها می توانند نقش بزرگی را در کانالیزه و سازماندهی نیروهای جوان ایفا کنند وازسویی در حرکت دادن افغانستان بسوی عصری ترشدن سهم مفید بگیرند.